سوت آغاز بازی که به صدا در آمد همه ی نگاه ها به او بود. همه منتظر بودند که کاری انجام دهد! انگار در آن بازی حتما باید اتفاقی می افتاد! برای خودش هم سخت بود! بازی در آزادی آن هم مقابل هزارها چشم قرمز! مقابل فریاد های سیاهشان! و البته مقابل اندک هوادارانی که لباس آبی به تن و عشق او در دل، برای وصالِ دیدارِ او در دل قرمزها نفوذ کرده بودند!
هر قدمی که بر می داشت، هر توپی که به او می رسید فریادها بالا می گرفت! هو کردن ها و فحش ها بود که از دهان های سرخ خارج می شد. پا به توپ وارد محوطه شد! مدافع حریف به استقبالش آمده بود… اما چه استقبالی؟!… استقبالی که او را به زمین زد! نه او را به آسمان برد! آسمان آبی دل های من و تو! آری وقتی که لباس زرد از تن خارج و لباس آبی که نمایانگر هویتش بود را بوسید، همه با او تا آسمان رفتیم! وقتی که با وجود یک نفر بودنش، هزار نفر را به زمین کوبید و او ماند و شعله های آبی عشقش که دوباره به استقلال رسیدند و سال ۹۱ برای فرهاد که از شیرینش دور بود، اینگونه آغاز شد!
شاید یکی از جنجالی ترین اتفاقات فروردین ۹۱ بود! وقتی که سرخ ها سرخوش از اخراج او بودند، با بوسیدن لباس آبی و نشان دادن ۴ انگشتش از خواب خیالی بیدار شدند و موجی از خشم و غضب را در چهره هایشان می شد دید! از آن ۲۹ فروردین سبزی که قرار بود سرخ باشد، چیزی جز آبی و عشق به آبی باقی نماند و آن روز، یک روز ماندگار شد برای استقلالی های آبی ! و این خود سرآغاز آل چوبله بود!
محسن : فرهاد پارسال 96 هزار نفر رو سوزوندی دمت گرم تا ابد 4444444444444444444444